با او آهسته رفتی . سراپا محو او بودی
نگاهت کردم و چو بیگانه نگه کردی
شکستی عهد دیرین را گنه کردی. گنه کردی
همین بود آن وفایی را که میگفتی؟
تو که این خود چنین بودی چرا روزم سیه کردی
واعظان کین جلوه بر محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند
حافظ
رفتی و دل تا سحر خواهان توست
رفتی و یک آسمان گریان توست
رفتی و یک خاطره مانده هنوز
خاطرم در حسرت دیدار توست
رفتی و آینه ها یارم شدند
در نگاهم آینه سوزان توست