چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست
ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست
مرا در اوج می خواهی تماشا کن
دروغین بودم از دیروز . مرا امروز حاشا کن
در این دنیا که حتی هم نمیگویند
به حال ما همه از من گریزانند
تو هم بگذر ار این تنها
رفیقان یک به یک رفتند
مرا به حال خود رها کردند
همه خود درد من بودند
گمان کردند که هم دردند
شگفتا ار عزیزانی که هم آواز من بودند
گره افتاده در کارم . بخود کرده گرفتارم
بجز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم
فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم هستم
دلم چون دفترم خالیست
قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم. بخود کرده گرفتارم
بجز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم